مترجم سايت

نتایج جالب اخلاقی ازدواج کردن آقایون (طنز)
 
خـــــنـــــد^ه^ بـــــازار
شادمانی همه جا پشت در است ، در گشودن هنر است...!
 
 
سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

www.taknaz.ir نتایج اخلاقی ازدواج کردن آقایون (طنز)

 

 

قبل از ازدواج : خوابیدن تا لنگ ظهر
بعد از ازدواج : بیدار شدن زودتر از خورشید
نتیجه اخلاقی : سحر خیز شدن قبل از ازدواج : رفتن به سفر بی اجازه
بعد از ازدواج : رفتن به حیاط با اجازه
نتیجه اخلاقی : معتبر شدن
قبل از ازدواج : خوردن بهترین غذاها بی منت
بعد از ازدواج : خوردن غذا های سوخته با منت
نتیجه اخلاقی : تقویت معده
قبل از ازدواج : استراحت مطلق بی جر و بحث
بعد از ازدواج : کار کردن در شرایط سخت
نتیجه اخلاقی : ورزیده شدن
قبل از ازدواج : دید و بازدید از اماکن تفریحی
بعد از ازدواج : سر زدن به فامیل خانوم
نتیجه اخلاقی : صله رحم
قبل از ازدواج : آموزش گیتار و سنتور و غیره
بعد از ازدواج : آموزش بچه داری و شستن ظرف
نتیجه اخلاقی : همدردی با مردها
قبل از ازدواج : گرفتن پول تو جیبی از پاپا
بعد از ازدواج : دادن کل حقوق به خانوم
نتیجه اخلاقی : مستقل شدن
قبل از ازدواج : ایستادن در صف سینما و استخر
بعد از ازدواج : ایستادن در صف شیر و گوشت
نتیجه اخلاقی : آموزش ایستادگی
قبل از ازدواج : رفتن به سفرهای هفتگی
بعد از ازدواج : در حسرت رفتن به پارک سر کوچه
نتیجه اخلاقی : امنیت کامل....



دو شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi
+18

Very Hot People +18 +18 +18

HOT hot HOT  HOT hot HOT    HOT hot HOT HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT 
HOT hot HOT  HOT hot HOT   HOT hot HOT HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT 

HOT hot HOT  HOT hot HOT   HOT hot HOT HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT 
HOT hot HOT  HOT hot HOT   HOT hot HOT HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT 
HOT hot HOT  HOT hot HOT  V   HOT hot HOT HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT

HOT hot HOT  HOT hot HOT   HOT hot HOT HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT 
HOT hot HOT  HOT hot HOT   HOT hot HOT HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT 
HOT hot HOT  HOT hot HOT   HOT hot HOT HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT  
HOT hot HOT  HOT hot HOT   HOT hot HOT HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT

 

زدیم به سیم آخر  عکس ها در ادامه مطلب...

 



ادامه مطلب ...


دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 مرد در ایران چيست؟؟؟؟
موجودي بدبخت كه
موقع تولد ، ميگن حال مادرش چطوره؟
موقع عروسيش ميگن چه عروس خوشگليه!
موقع مرگش هم ميگن بيچاره زنه !!!!



دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 فقط خانومهای ایرانی هستن از یه هفته قبل از عروسی هی میگن چی بپوشیم؟! ..
چی بپوشیم؟!
اونوقت شب عروسی رسماً هیچی نمی پوشن...!



دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

دردنیای بچه ها هر کی زودتر بگه دوستت دارم برنده هست ...

ولی در دنیای بزرگتر ها هر کی زودتر بگه دوستت دارم بازنده است …

سیگار هم کامش را که داد ، زیـر پا ، لِه اش می کنیم … 



دو شنبه 13 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 پسر داییهام به باباشون گفتند ماشین بخر واسمون اونم گفته تا گواهینامه نگیرید نمی خرم. بعد این بیچاره ها با مکافاتی رفتند هر دو گواهینامه گرفتند و اومدند که بیا بریم ماشین اسم بنویسیم, اونم گفته کی دیدید تا حالا که تازه گواهینامه بگیره و ماشین نو سوار بشه و دو ساعت دلیل آورده که چون تازه کار هستید ماشین نو را اینور و اونور میزنید و به هر حال داغونش میکنید... بعد چندین ساعت بحث پسرداییهام خسته شدند و گفتند خب, قبول همون دسته دوم بگیر... دایی من جدی برگشته بهشون گفته من به کالای دسته دوم اعتقاد ندارم.
الهی بمیرم واسشون....خیلی سخته خدایی :)))))))))))))))



دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

اگرچه انواع دزدگیرها در بازار قابل خریدند ، اما هیچ چیز امنیت قفل و زنجیر به جا مانده از ایام قدیم نمیشه...

 



شنبه 14 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 پاك ماندن در فساد

آب ماندن در دمای انجماد

در حقيقت

عشق يعنی سادگی

در كمال برتری افتادگی



شنبه 14 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 انسانهای بزرگ درباره عقايد سخن می گويند.

انسانهای متوسط درباره وقايع سخن می گويند.

انسانهای كوچك پشت سر ديگران سخن می گويند.

************************

انسانهای بزرگ درد ديگران را دارند.

انسانهای متوسط درد خودشان را دارند.

انسانهای كوچك بی دردند.

************************

 

انسانهای بزرگ عظمت ديگران را می بينند.

انسانهای متوسط به دنبال عظمت خود هستند.

انسانهای كوچك عظمت خود را در تحقير ديگران می بينند.

 

************************

 

انسانهای بزرگ به دنبال كسب حكمت هستند.

انسانهای متوسط به دنبال كسب دانش هستند.

انسانهای كوچك به دنبال پول هستند.

 

************************

 

انسانهای بزرگ به دنبال طرح پرسشهای بی پاسخ هستند.

انسانهای متوسط پرسشهايی می پرسند كه پاسخ دارند.

انسانهای كوچك می پندارند پاسخ همه پرسشها را می دانند.

 

************************

 

انسانهای بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند.

انسانهای متوسط به دنبال حل مسئله هستند.

انسانهای كوچك مسئله ندارند.

 

************************

 

انسانهای بزرگ سكوت را برای سخن گفتن برمی گزينند.

انسانهای متوسط گاه سكوت را بر سخن گفتن ترجيح می دهند.

انسانهای كوچك با سخن گفتن بسيار ، فرصت سكوت را از خود می گيرند.

 



پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 
مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت : می خواهم ازدواج کنم. پدر خوشحال شد و پرسید : نام دختر چیست ؟ مرد جوان گفت : نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت: من متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست. خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو. مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود.

با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت: مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت : نگران نباش پسرم. تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی . چون تو پسر او نیستی . . . !



جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت:
ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟
مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد :
مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری ... خجالت نمی کشی؟ ...

جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه داد

خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم

مرد خشکش زد ... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد ... 



پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

بیچاره دخترها ؟؟؟؟

اگه خوشگل باشن می گن عجب جیگریه! اگه زشت باشن می گن کی اینو می گیره!
اگه تپل باشن می گن چه گوشتیه! اگه لاغر باشن می گن چه مردنیه!
اگه مودبانه حرفبزنن می گن چه لفظ قلم حرف می زنه!اگه رک و راست باشن می گن چه بی حیاست!
اگه یه خورده فکر کنن می گن چقدر ناز می کنه! اگه سری جواب بدن می گن منتظر بود!
اگه تند راه برن می گن داره می ره سر قرار! اگهاروم راه برن می گن اومده بیرون دور بزنه ول بگرده!
اگه با تلفن کارتی حرف بزنن می گن با دوست پسرشه!
اگه خواستگارو رد کنه می گن یکی رو زیر سر داره! اگه حرف شوهرو پیش بکشه می گن سر و گوشش می جنبه !
اگه به خودش برسه می گن دلش شوهر می خواد می خواد جلب توجه کنه ! اگه…………چکار کنه بمیره خوبه؟

 

 

بیچاره پسرها؟؟؟؟


اگه تیپ بزنن برن بیرون میگن با کی قرار داری؟
اگه لباس های معمولی بپوشن میگن اصلا سلیقه نداری.
اگه زیاد بگن دوستت دارم میگن باز چه نقشه ای تو سرته؟

اگه نگن دوستت دارم میگن پای کس دیگه ای وسطه؟
اگه زیاد بهتون بزنگن میگن اعتماد نداری.
اگه نزنگن میگن سرت خیلی شلوغه.
اگه تو خونه زیاد بخندن میگن لوس شدی.
اگه نخندن میگن چه مرگته عاشق شدی؟
اگه شام بخوان میگن همش به فکر شکمتی.
اگه شام نخوان میگن چی کوفت کردی



 
پسر : سلام.خوبی؟مزاحم نیستم؟
دختر: سلام. خواهش می کنم.? asl plz

پسر : تهران/وحید/۲۶ و شما؟
دختر‌ : تهران/نازنین/۲۲
پسر : اِ اِ اِ چه اسم قشنگی!اسم مادر بزرگ منم نازنینه.
دختر: مرسی!شما مجردین؟
پسر : بله. شما چی؟ازدواج کردین؟

دختر : نه. منم مجردم. راستی تحصیلاتتون چیه؟
پسر : من فوق لیسانس مدیریت از دانشگاه MIT اَمِریکا دارم. شما چی؟
دختر : من فارغ التحصیل رشته گرافیک از دانشگاه سُربن فرانسه هستم.
پسر : wow چه عالی!واقعا از آشناییتون خوشحالم.
دختر : مرسی. منم همین طور. راستی شما کجای تهران هستین؟
پسر: من بچه تجریشم. شما چی؟
دختر : ما هم خونمون اونجاس. شما کجای تجریش می شینین؟
پسر : خیابون دربند. شما چی؟
دختر : خیابون دربند؟ کجای خیابون دربند؟
پسر : خیابون دربند. خیابون…… کوچه……پلاک….شما چی؟
دختر : اسم فامیلی شما چیه؟
پسر : من؟ حسینی! چطور؟
دختر : چی؟وحید تویی؟ خجالت نمی کشی چت می کنی؟تو که گفتی امروز با زنت می خوای بری قسطای عقب مونده خونه رو بدی.!مکانیکی رو ول کردی نشستی چت می کنی؟
پسر : اِ عمه ملوک شمائین؟چرا از اول نگفتین؟راستش! راستش!دیشب می خواستم بهتون بگم امروز با فریده…. آخه می دونین………..
دختر : راستش چی؟ حالا آدرس خونه منو به آدمای توی چت میدی؟می دونم به فریده چی بگم!
پسر : عمه جان ! تو رو خدا نه! به فریده چیزی نگین!اگه بفهمه پوستمو میکّنه!عوضش منم به عمو فریبرز چیزی نمی گم!
دختر :‌ او و و و م خب! باشه چیزی بهش نمیگم. دیگه اسم فریبرزو نیاریا! راستی من باید برم عمو فریبرزت اومد. بای
پسر : باشه عمه ملوک! بای……



چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 خدایم را دوست دارم و باوفاتر از او سراغ ندارم ،

به رسم همین وفاداریست که کسانی را که دوست دارم به او می سپارم ...

تو را هم به او می سپارم...


 



چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 

 
این داستان را حتما بخوانید!
...یک سوء تفاهم کوچک بود، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند.

یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:« من 
چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکر کردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟

برادر بزرگ تر جواب داد: « بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده.» 

سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت: « در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.»

نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت: « من برای خرید بهشهر می روم، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم.»

نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد:« نه، چیزی لازم ندارم.»
هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.

کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت: « مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟»
در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکرکرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست.

وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است.
کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.

نجار گفت:
 « دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم »


صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به قول فامیل دور :
شادمانی همه جا پشت در است ، در گشودن هنر است...!
************
خسیس بازی در نیار....!
دوست دارم نظرت رو در مورد پست هام بدونم...!
پيوندهاي روزانه
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان خـــــنـــــد^ه^ بـــــازار و آدرس as2012.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تماس با ما

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید


آمار وبلاگ:
 

بازدید امروز : 852
بازدید دیروز : 7
بازدید هفته : 862
بازدید ماه : 3321
بازدید کل : 159132
تعداد مطالب : 945
تعداد نظرات : 847
تعداد آنلاین : 1

« ارسال برای دوستان »
نام شما :
ایمیل شما :
نام دوست شما:
ایمیل دوست شما:

Powered by ParsTools




Future Google PR for as2012.loxblog.com - 3.28

.

چت روم

.



سرگرمی نمکی

 
 
 
با کليک بر روي +1 ما را در گوگل محبوب کنيد
td width= target=